سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بزرگترین دریغها در روز رستاخیز دریغ مردى است که مالى را جز از راه طاعت خدا به دست آورد ، پس مردى آن را به ارث برد و در طاعت خداى سبحان انفاق کرد . او بدان انفاق به بهشت رفت و نخستین بدان راه دوزخ سپرد . [نهج البلاغه]

شمع نیم مرده
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:1بازدید دیروز:0تعداد کل بازدید:3242

علی :: 84/3/1::  10:21 صبح

>باغ بی برگی دوست داشتنی من برگ نداره اما قدر برگ رو خوب می فهمه.نه اینکه چون برگ نداره،که اون هیچ وقت برگ نداشته،برای اینکه دیگران قدر برگاشونو نمی دونن.
پرده ی اول
#سلام
##سلام چه خبر ؟چه عجب یادی از ما کردی.
#شرمنده.خیلی سرم شلوغه.همه چیز در هم بر همه.امتحانا نزدیکه و من هیچ کار خاصی نکردم.امروز یک کوئیز داشتم که دو سوال داشت و من 50 درصدشو اشتباه نوشتم.به نظرت شاهکار نیست؟
##نه، برای تو شاهکار نیست.
#ممنون از لطفت،تعارف نکن، رک بگو خنگم دیگه.
##حالا.
#نه معلومه حسابی دلت از دستم پره.بگو چی کار کنم؟بابا من که گفتم شرمنده م.
##بسه خودتو لوس نکن.می دونم هر وقت کار داری یا یک سوال مشغولت کرده میای سراغ من ،نه به خاطر خودم.
#نه دیگه .این بی انصافیه.ببینم تو بجز من دوست دیگه ای داری؟
##آره یک نفر.خوب که چی؟
#جز اون یک نفر.اون که دوست همه ست.
##خوب ، نه.
#چرا تو فقط دو تا دوست داری؟
##خودت که بهتر می دونی..
#می خوام خودت بگی.
##خوب چون من با همه فرق دارم.خودت می دونی چه فرقی و این باعث میشه خیلی زود همه از من زده بشن.
#خوب پس من چرا زده نشدم؟
##خوب چون...باشه بابا حرفمو پس گرفتم.راضی شدی.
#بد نیست.
##حالا زیاد جو گیر نشو.به هر حال باید زودتراز اینا به من سر بزنی.
#باشه حتما.حالا می ذاری حرف اصلیمو بگم؟
##بگو.
#یادته برات یک خواب تعریف کردم که در مورد دوستمون بود؟
##اره خوب؟
#الان به شدت شک کردم که واقعا اون موقع خواب بودم یا نه؟
##مطمئن باش در این چند سالی که از عمرت گذشته ،همون وقتی که اون خوابو دیدی واقعا بیدار بودی.
#چی؟!!!!!!!!!؟
##هوووووووووووووووووه.چرا اینقدر تعجب کردی؟ببین تا وقتی تو زنده ای ،خوابی.
#ای بابا بدترش کردی که.یک چیز بگو تا این دهن باز من بسته شه نه اینکه...
##گاهی لازمه که این شکلی بشی.
#آهان دارمت.ولی باز چیزی نفهمیدم.یعنی چی من تا وقتی زنده م خوابم؟
##حالا.
#ممنون از توضیح مفصلت.
##خواهش.
#حالا یک سوال دیگه.ببین تو خیلی چیزایی رو که دیگران دارنو نداری،اما من هیچ وقت تو رو ناامید یا مضطرب ندیدم.چرا؟
##خودت چی فکر می کنی؟
#من هیچ فکری نمی کنم.
##این خیلی بده ، همیشه سعی کن به یک چیزی فکر کنی اگر می خوای انسان باشی چون آدما وقتی فکر می کنن تازه آدم می شن.
#این دیگه یعنی چی؟
##فکر کن تا ...
#باشه ،حالا جواب سوال منو می دی یا نه؟
##خوب من، اعتقاد دارم.
#به چی؟
##چه فرقی می کنه؟
#یعنی فرقی نداره؟
##مهم نیست به چی معتقدی،مهم اینه چقدر و چطور معتقدی.
#حتما رو اینم فکر کنم؟
##دقیقا.
#جان من بگو به چی اعتقاد داری؟
##باشه.به همون دوستمون و به خودم.
#پس که اینطور.راست می گی اگر یک کم فکر می کردم خودم می فهمیدم.یک سوال دیگه،عاقل کیه؟
##اون کسی که قدر چیزایی رو که داره بدونه قبل از اینکه از دستشون بده.
#چه جالب.تعریف فیلسوفانه ای بود.
##آره اما کاش ذره ای عمل هم ...
#ای بابا دوباره شروع نکن . ببینم شعری چیزی داری برام بخونی.
##آره خوب گوش کن و البته فکر:
یک شب ستاره ای خرد
فریاد زد که ای ماه
تا چند خودنمایی ...؟
آنگاه ماه غمگین
آهی کشید و با دست
خوشید را نشان داد...!
#چقدر... نمی دونم چی بگم.شوکه م.
##هیچی نگو.سکوت اینجور وقتها بهترین کاره.ببین حالا من یک سوال می پرسم:نظرت در مورد گرگ چیه؟
#خوب ...یک کم جا خوردم.یک حیوونیه که به درنده خویی معروفه
##نه اشتباه می کنی.گرگ نگهبان ازادگیه.
#چی!!!!!!!!!!
##این شعر رو بخون.یک شعر از« من که نامم ماث»ه
((هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارشِ مثقال،مثقال
فرستد پوشش فرسنگ،فرسنگ
سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب، مهمان توفان ست امشب
دوان بر پرده های برف ها ،باد،
روان بر بال های باد، باران؛
درون کلبه ی بی روزن شب،
شب توفانی سرد زمستان.
آواز سگ ها:ـــ«زمین سرد است وبرف آلوده و تر،
هوا تاریک و توفان خشمناک است؛
کشد ــ مانند گرگان ــ باد،زوزه،
ولی ما نیکبختان را چه باک است؟»
کنار مطبخ ارباب،آنجا،
برآن خاک ارّه های نرم خفتن،
چه لذت بخش و مطبوع است؛وآنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنفتن
ـــ« وز آن ته مانده های سفره خوردن، »
« وگر آنهم نباشد،استخوانی.»
« چه عمر راحتی،دنیای خوبی،
چه ارباب عزیز و مهربانی!»
«ولی شلاق!..این دیگر بلایی ست...»
«بلی،اما تحمل کرد باید؛
درست است اینکه الحق درد ناک ست،
ولی ارباب آخر رحمش آید،
گذارد،چون فروکش کرد خشمش،
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهامان را و ما این محبت را غنیمت شماریم...»
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه بی روزن شب،
شب توفانی سرد زمستان،
زمستان سیاه مرگمَرکب
آواز گرگ ها:
هوا تاریک و توفان، خشمگین ست
کِشدــمانند سگ هاــباد،زوزه،
زمین و آسمان با ما به کین ست»
«شب و کولاک رُعب انگیز و وحشی،
شب و صحرای وحشتناک و سرما؛
بلای نیستی،سرمای پرسوز،
حکومت می کند بر دشت و بر ما.»
ـــ« نه ما را گوشه ی گرم کُنامی،
شکاف کوهساری،سرپناهی؛»
ـــ« نه حتی جنگلی کوچک،که بتوان
در آن آسود،بی تشویش،گاهی.»
«دو دشمن در کمین ماست؛ دایم
دو دشمن می دهد ما را شکنجه.
برون:سرما،درون:این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه.»
و...اینک...سومین دشمن...که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت.
..سلاح آتشین...بی رحم...بی رحم
..نه پای رفتن و نی جای برگشت...»
ـــ« بنوش ای برف!گلگون شو،برافروز
که این خون،خون ما بی خانمان ها ست .
که این خون،خون گرگان گرسنه ست
که این خون،خون فرزندان صحراست»
ـــ«درین سرما،گرسنه،زخم خورده،
دو یم آسیمه سر بر برف،چون باد.
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم،آزادیم،آزاد.»))
ِِِِ
خوب حالا موافقی گرگ باشیم؟!!!
پرده ی دوم
هیچ همچون پوچ.

پروانه ی مسین،آیینه وار ،بر پا نشسته بود،بر پهنه ی لجن و هر دو سوی آن خط بود.خطی به سوی پوچ،خطی به مرز هیچ.از هم گریختیم،بر خط سرنوشت خو نابه ریختیم.







لیست کل یادداشت های این وبلاگ
::تعداد کل بازدیدها::

3242

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
شمع نیم مرده
::وضعیت من در یاهو::
::اشتراک::